سلام طاعات وعبادات همگی قبول درگاه حق 

صبح با سنگینی بدی از خواب بیدار شدم تو خواب هم داشتم برای خودم فکر می کردم آخه چندروزیه بخاطرماموریت رفتن آقای داماد اومدم پیش خواهراینا دیشب مامان پیام داده تو گروه که چند تا از خانم های همسایه قراره برن شمال نه منم برم بابات میگه نرو شما چی میگید من گفتم چندروزه وکی واز این حرفا گفتم چرا نری برو اگر مثل چند سال پیشم بودم کلی دمق میشدم از رفتن مامانم ولی خواهر گفت وا تنهایی نرو نه چیه؟ منم بهش گفتم چرا بزار تنهایی بره تجربه کنه خلاصه شب تا صبح به این فکر میکردم چرا مادرهای ما الویتشون شده بچه وشوهر خودشون رو فراموش میکنندخلاصه از خانه خواهر بعداز آماده شدن اومدم بیرون تو یه ساختمان نیمه ساخته دوتا کارگر افتاده بودن به جان هم یهو ذهنم رفت پیش اونا آخه چرا دعوا می کنند سرصبحی درکنارش داشتم به صبح زیبا وقشنگم سلام میکردم آخه تا پام رو از خانه میزارم بیرون یه خدای شکر بلند میگم آیت الکرسی ام رو میخوانم واز صدای خواندن پرنده ها لذت میبرم .

از خانه خواهر تا محل کارم تاکسی خور یا اتوبوس خور نیست پیاده ۲۰ راهه پیاده راه میافتم به مردم شهر نگاه میکنم هر کس داره به کاری میکنه یه مردی با کت وشلوار وکیف اداری یه پلاستیک آشغال دست گرفته ومیبره یکی دیگه با ماشین خلاصه خانه های خوشگل رو نگاه میکنم میگم چقدر دوست دارم بکی از این خانه های خوشگل مال من باشه عصر به عصر برسم خانه کلی به گلهای خوشگل تو بالکنش آب بدم یه چای لب سوز دم کنم بشینم در کنار اون گلهای زیبا نوش جان کنم از کوچه ها رد میشم به یه بیمارستان میرسم میبینم گله گله جا چادر زدن یک سری تو ماشین خوابیدن یک سری هم تو چادر خوابیدن تمام ماشین ها نمره شهرستانه کلی اسباب تو ماشینه دلم میسوزه که چرا تو شهرشون  امکانات نیست که اومدن به این بیمارستان دولتی سلاخ خانه بیمارستان حضرت رسول خلاصه با کلی دعا برای سلامتی بیماران از اونجا رد میشم میرسم به یه تره بار خانم های چرخ بدست تند تند درحال خرید کردن از کنار یه سبزی خورد کنی رد میشم بوی باقالی پاک کرده وسبزی باهم قاتی شده ویاد باقالی پلو میافتم از اونجا رو میشم تو یه خیابان پهن وزیبا که حالت بلوار می مونه بیشتر امتحان تعلیم رانندگی رو اونجا بذار میکنن دوسه تا ماشین لبنیاتی هم وایستادن تا خریدهای سوپر مارکت رو پیاده کنند وفتی میپیچم تو کوچه دفتر میگم خوب امروز چه کارهایی داشتم باید به کی وکجا زنگ میزدم سفارش کی و باید ثبت میکردم خلاصه ذهن شلوغ یک روز من انقدر به همه چی فکر میکنم ذهنم پروشلوغه ایشالا که خدا همه مریض هارو شفا بده ایشالا که خدا به هممون آرامش بده دل شاد وسلامتی داشته باشیم همگی .

خداجون بابت همه نعمت های خوبت ازت ممنونم دوستت دارم



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Kristin نما فیلم طرح گرافیکی Gavin هنر زندگی الوند دیجی just for music اتاقک