سلام به روی ماه همگی ایشالا که همگی شادو سلامت باشید وایم به کام.
من از هر موقعیتی استفاده میکنم برای شاد بودن وهر چند کوچیک برای خودم کادو میخرم چون خودم مهم هستم برای خودم .
خلاصه شب قبل ولنتاین رفتم دنیلی یه بوت بلند خوشگله بعداز هزار سال که گشتم ونگرد نیست بود بالاخره پیدا شد وخریدمش با خواهری رفتیم خودم خیلی خوشم اومد خواارم هم گفت خیلی خوشگله ودیگه اوردم خانه با چندتا از شلوارهام امتحان کردم دیدم بعله زیپش بسته میشه ویه نفس راحت کشیدم وکلی تو خانه کت واک رفتم ودل خودم رو بردم واین شد کادوی ولنتاین برای خودم.
چهارشنبه با نیما ومانی هماهنگ کردیم بریم کافه اون دوتا عشق من که عاشق کافه هستن خواهر که مخالف بود میگفت بی خود برای چی باید ببریشون کافه این دوتا رو مانی هم که میگفت خاله به من قول داده کادو بخره پس بجای کادو ببره من وکافه حالا کادو ماجراش چی بود این دوتا روز تولد خواهر افتاده بودن به جان هم وداشتن دعوا می م هم از دستشون شاکی بود منم به مانی گفتم بدو برو برای تولد مامانت یه نقاشی خوشگل بکش اخه برای همه تولدها یه سوپرایز نقاشی داره ولی اینو اصلا یادش نبود تا بهش گفتم چون ناراحت بود از دست برادرش ومامانش گفت باید قول بدی یه لگو برام بخری وقتی نقاشی کشیدم منم گفتم باشه تو نقاشی بکش تا باهم یه دوز بریم بخریم خلاصه این تو یاد این بچه بود هروقت من ومیدید میگفت خاله کی بریم منم چون تازه برای روز کنسرتش براش خریده بودم دیگه گفتم بریم کافه واونم قبول کرد.
پنجشنبه از سرکار دوباره با نیما هماهنگ کردم برای عصر به خواهر چیزی نگفتم وگفتم ساعت ۶ حاصر باشید تا بیام دنبالتون نیما هم گفت حله خاله منم ساعت ۱ رسیدم خانه دیدم مامان وبابا خانه نیستن ولی مامان مواد سبزی پلو ماهی رو گذاشته بود تا از خرید بیان ودرست کنه منم تندی دست به کار شدم خواهری که شاگرد داشت منم برنج رو گذاشتم ماهی هارو هم انداختم تو ماهیتابه تا سرخ بشن ودیگه نشستم به میوه خوردن و لذت بردن از بوی غذا مامان وبابا هم اومدن با کلی میوه وسبزی مامان کلی سبزی خوردن وسبزی اش خریده بود دوتایی پاک کردیم ورفت برای شستن منم تندی اشپزخانه رو مرتب کردم ومیز ناهار رو چیدم ودورهم سبزی پلو ماهی زدیم بر بدن یکم بعدناهار نشستم به یکم کتاب خواندن دیگه خانه گرم بود وخوابیدم تا ساعت ۴ بیدارشدم تندی چایی رو درست کردم یه دوشی گرفتم بعداز حمام یه چایی دبش اعلا ریختم برای خانواده ودورهم خوردیم خواهر رفت کلاس تنبک ومنم به نیما ومانی خبر دادم خواهرهم گفت کجا میخواین برن گفتم بابا به بچه ها قول دادم بریم کافه گفت ولشون کن همش اینا خرج میزارن رو دستت برای شب خواهر اینا مهمون داشتن نیما هم گفت خاله بیاد زود بریم باید زود برگردیم دیگه من یک ربع به ۶ دم خانشون بودم مانی تازه داشت ناهار میخورد از بس که بد غداست تازه اونم با التماس مامانش داشت میخورد دیگه تندی حاضر شدن ورفتیم.
یه کافه خیلی نقلی وخوشگل یه چندوقتیه باز شده نزدیک خانمون البته دوتا خیابان از خانه خواهر فاصله است یه چهارراه از خانه ما بچه گفتن خاله با چی میریم گفتم پیاده راهی نیست وخدایی هم راهی نبود کلی ذوق کردن البته نیما خیلی راه رفتن پیاده رو دوست نداره از بچگی میگفت وای خاله استخوان هام داره میشکنه ولی برعکسش مانی عاشق پیاده رفتنه کلی برای خودش حرف میزنه ومیرقصه وپا به پات میاد خلاصه دیگه رفتیم دوتاییشون میلک شیک سفارش دادن کیک براونی مانی میخواست که ازبس شلوع بود تمام کرده بود وچیز کیک وکیک هویجم دوست نداشت منم چایی سبز وکوکی سفارش دادم اخه خیلی دلم درد می کرد بخاطر پر بودن اون آرومم میکرد انقدر مانی ادا واصول دراورد من ونیما از دستش غش کرده بودیم دیگه تا ساعت ۸ اونجا بودیم کلی برای من تو دفترم نقاشی کشیدن وبرام از شیطنت های مدرسه گفتن نیما هم همش حرص میخورد که مانی همش بلند حرف میزنه دیگه خاله نیاریمش تو مکان های عمومی منم گفتم ولش کن ببین چه عشقی میکنه حرص نخور بعداز اونجا پاشیدیم رفتیم گل فروشی نیما گفت من یه شاخه گل روز میخوام برای مامانم بخرم منم برای خانه خودمون گل نرگس برداشتم مانی هم گل نرگس برداشت برای مامانش خلاصه خریدیم ورفتیم به سمت خانه اونا دوتا رو رساندم خانشون خواهر گفت بیا پیش ما گفتم نه میریم خانه خلاصه رفتم پیاده تا خانه گل رو دادم به مامانم بوسیدمش وتبریک گفتم بابا رو هم بوسیدمش وبغلش کردم وبه خواهری هم بغل وبوس وتبریک گفتم .
رسیدم خانه دیدم چه بوی قورمه سبزی میاد مامان جان آش وقورمه سبزی بار گداشته بود گفتم چه خبره گفت خاله اینا میان شام اینجا خواهری هم با برادر خانه دوست مشترکشون مراسم ولنتاین دعوت بودن وداشت به غروفرمیرسید که بره مامان هم گفت دایی هم زنگ زده چرا روز ولنتاین دی میان خانتون خاله اینا که گفتیم دورهمی گعت شاید ماهم بیایم خلاصه من ومامان وبابا وخاله واینا هم سه نفر بودن دایی وخانمش هم اومدن منم که کمرم بشدت درد می کرد ودلم هم از اون بدتر ولی حال دلم خوب بودفقط گفتم کاش امشب نمی اومدن جمعه میامدن ولی دیگه رفتم برای اماده سازی وسایل شام ومیوه وبقیه مخلفات مامان کدو حلوایی هم خریده بود سریع گذاشتم بخوار پز بشه تا بعدشام با بستنی بیارم بخوریم دیگه ساعت ۹ شام خوردیم (دقیقا از روزی که من چالش سه هفتگی رو آغاز کردم که ساعت ۷ به بعد چیزی نخوریم این بساط منه) خلاصه دیگه بعدشام همه همه چی رو جمع کردم وچیدم تو ظرفشوئی بقیه ظرف بزرگ ها رو هم با دست شستم وبعدش رفتم سراغ پوره کدو حلوایی وقتی که ابش کشیده شد با کره تفت دادمش بهش دارچین ویکم پودر قهوه ویکم عسل اضافه کردم زیر گاز رو خاموش کردم وگداشتم یکم خنک شد با بستنی سرو کردم خیلی خوشمزه شد کلی همه خوششون اومد دیگه ساعت ۱۲ دیگه شوهر خاله برپا داد چون فرداش نمایشگاه فرش داشت وباید زود میرفت دایی اینا هم یک ساعت بعد رفتن خواهری هم بعدش اومد ودیگه بیهوش شدیم.
جمعه هم برادر کلی بادکنک قلب برامون خرید واورد وکلی عکس گرفتیم وجمعه ولنتاین خانوادگی بود کلی هم شادی کردیم .
خداروشکر بخاطر همه نعمت هایی که دادی وان نعمت هایی که لایق ندانستی وندادی اون هایی که در حال ارسالش هستی وهوای همه بنده هات رو داری دوستت دارم مهربون ترین رفیقم .
ممنون که بهم سر زدی وتوصیه خوبی بهم کردی دوست عزیزم .
درباره این سایت