روز قبل به دلاک عزیز زنگ زدم تا باهم صحبت کنم وتبریک سال نو بگم بعداز خوش وبش واین حرفا گفت شاید با یکی دوتا از بچه ها برای تهران کردی بریم میای شما ؟منم گفتم اره اگر برنامه بزارید میام خلاصه قرار شد بهم خبر بده برنامه اگر جور میشد برای هفتم عید بود خلاصه ما همینطور مهمان داشتیم امسال از اون سال های پر مهمونی بود خلاصه غروب دلاک جان زنگ زد که برنامه اکیه برای هفتم وساعت ۴ خانه فرهنگی راش  منم تندی از تو اینترنت مسیرش رو از اینترنت در اوردم تا برای فردا آماده باشه صبح روز هفتم البته صبح که نه ساعت ۱۱ تازه از خواب بیدار شدم چون انقدر دیر میخوابیدیم که صبح اصلا نمیشد زود بیدار شیم ،بعداز صرف صبحانه یه زنگی به دختر عمه جان زدم برای تبریک تولدش ورفتم سراغ کارهام بعداینکه همه جارو مرتب کردم ساعت ۱ بود مهمان امد خانمون عموجان وزن عمو بودن نشستیم به حرف زدن وتو همین حین دایی جان هم زنگ زد واومدن خدا رحم کرد مامان جان ناهار رو آماده کرده بود من دیدم ساعت ۳ هنوز نشستن دایی اینا هرچی هم میگفتیم که ناهار بیاریم بخوریم دورهم ولی اصلا زیر بار نمیرفتن من دیگه رفتم تو آَشپزخانه برای خودم یکم غذا کشیدم تند تند سرپایی خوردم خدا رحم کرد صبح قبل صبحانه رفتم دوش گرفتم تا دیدن من دارم ناهار میخورم پاشدن به رفتن منم اونا که رفتن رفتم آماده شدم روزهای قبل هرچی به خواهری وبرادر میگفتم بریم فلان موزه کلی ناز میکردن تا من حاضر شدم برم شروع کردن که وایسا ماهم بیایم باهات وتنها نرو وازاین صحبت ها منم گفتم لازم نیست خودم با دوستام میرم  خلاصه که با اسنپ رفتم یه تیکه راه پارک وی تا ولیعصر یکم شلوغ بود تو راه دلاک جون رنگ زد که ما رسیدیم بیا خیلی جالب نشانه داد بهم گفت همون خیابانی که پهنه وکلی دختروپسر مرغ عشق هست تو خیابونش

ما اونجا ایستادیم اسنپیه همونجا بهش گفتم ایستاد تا پیاده شدم دلاک پشتش به من بود رفتم یکم اذیتش کنم که دوستمون یهو گفت که دوستت رسید البته خوب اونموقع من با هاجر جون اشنا نبودم کلی بابت این قضیه خندیدیم وبهم دیگه معرفی شدیم سیمین جون رو خوب بابت قضیه کمک به جنوب کشور دیده بودم دختر آروم ومهربونیه ودیگه با هاجر جون هم اشنا شدم وچهارتایی یک روز عصر خوب رو باهم گذروندیم خانه فرهنگی راش هم برای مصدق خدابیامرز بوده که ارث رسیده به نوه اش اونم داده به میراث فرهنگی داخلش کتاب فروشی ،سینما ، کافی شاپ وخانه نگهداری کودک داشت کلی همه جارو دیدیم تو کتابفروشیش انقدر شیطنت کردیم کلی کتاب های قدیمی داشت اونارو ورق زدیم مجله های زمان قدیم هم بود کلی لذت بردیم بعدش رفتیم کافی شاپ تا از منو انتخاب کردیم نفری یه برگه دادن ومقداری مداد شمعی تا نقاشی بکشم دلاک جون از همه رنگ ها استفاده کرد ومثل یه چهل تیکه شد صفحه اش هاجر بانو یه خانه کشید وجلوی خانه اش رو گل کاری کرد منم یه ادم کشیدم با رنگ زرد واطرافش رو پراز سرسبزی وگل کردم  سیمین جون اول چیزی نکشیدولی بعدش یه گل بزرگ وسط رگه کشید کلی به نقاشی هامون خندیدیم وکلی شاد شدیم از اون همه رنگ بعدش سفارشم آماده شد واوردن برامون من شکمو تارت با چای سبز سفارش دادم بقیه شیک  شروع کردیم به خوردن اولین تیکه از تارت رو گذاشتم دهنم سوخت تمام سقف دهنم اتیش گرفت  اومدم چایی بخورم اونم داغ بود دیگه مردم ولی صدام در نیاوردم تا شب تمام پوست سقف دهنم ور اومد خلاصه تا ساعت ۷ پیش هم بودیم ودیگه هرکس رفت یه طرفی من با هاجر جون تا میدان تجریش رفتم اون رفت بی ار تی سوار بشه منم رفتم مجتمع تجاری ارگ خلاصه که اونجا برای خودم کلی چرخیدم مانتوها رو رفتم دیدم یه هفت سین خوشگل چیده بودن اونجا رفتم کلی عکس انداختم به وجی جونم زنگ زدم دستش بند بود ۵ دقیقه بعد خودش بهم زنگ زد وکلی تو پاساژ چرخیدم وباهاش حرف زدم دیگه ساعت ۸ زدم بیرون از پاساژ اومدم دیدم یا خدا چه خبره بارون مثل چی داشت می بارید تندی رفتن ایستگاه تاکسی ها دیدم یدونه ماشین هست ولی مسافر نداره رفتم سمت بی ار تی حالا کارت اتوبوسم همراهم نبود یه بنده خدایی پول دادم اون کارت زد تا چهارراه پارک وی رفتم اونجا پیاده شدم سوار اون یکی خط شدم خیس شدم انقدر بارون تند بود تا حرکت کنه نیم ساعت طول کشید ازاونجا هم تا برسه به پل گیشاشد ساعت ۹ تو راه به خواهری زنگ زدم ماشالا با دوستاش بیرون بود به برادر زنگ زدم اونم بیرون بود گفتم ولش کن خودم میرم رسیدم سر گیشا خدا خیرش بده یه تاکسی وایستاد دید چندتا مسافر هست تا دم در خانه پیاده شدم رفتم خانه یخ کرده بودم از سرما کتونی هام که خیس شده بود رفتم پاهام رو با اب گرم شستم یه کاسه سوپ برای خودم وبابا گردم کردم خوردیم مامان هم خانه یکی از همسایه های رفته بودن عید دیدنی وشام خلاصه که یه روز خوب وپر خاطره ای شد برام .

خدای خوبم بابت روز خوبی که برام من دوستانم ساختی ازت هزاران بار ممنونم بابت اشنایی با خیلیازدوستانم مجازی که الان از واقعی خم واقعی تر هستن ازت ممنونم .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوربین های دیجیتال آب و آینه زنگ انشاء mabanifile آموزش برنامه نویسی پی اچ پی PHP Miriam pnjareh2jedareh Debbie صلی الله علیک یا امام حسن مجتبی علیه السلام