سلام به روی ماه همه دوستای گلم سال نو مبارک بهترین هارو براتون آرزو دارم .
چهارشنبه سوری همه مهمونا اومدن البته چندتایی شون نیامدن ولی یک سری مهمون از شیراز برامون رسید کلی تو محوطه اتیش روشن کرده بودن رئیس هیات مدیره ساختمان وخوشگل همه جارو تزییین کرده بودن وکلی هم منورهای رنگی گرفته بودن واصلا آلودگی صوتی نداشتیم کلی موزیک گذاشته بودن وبزن وبرقص برپا بود کلی حال کردیم بعدش اومدیم خانه واز مهمونا پذیرایی کردیم شام خوردیم مامان جون هم آش رشته پخته بود کنارش رشته پلو با گوشت قلقلی وکشک بادمجان ومخلفات هم سبزی خوردن وترشی وماست دورهم خیلی چسبید دیگه ساعت ۱/۳۰مهمون ها رفتن خواهر ایناهم از همه خداحافظی کردن چون فردا راهی سفر بودن خلاصه تند تند به کمک هم همه طرف هارو جمع کردیم یکم خانه رو سروسامان دادیم تا فردا صبح بهتر تمیز کنیم خلاصه با کمر درد خوابیدم خواهر اینا هم رفتن ولی مانی جونم موند خانه ما صبح پاشیدیم دوباره یکسری ظرف گذاشتم تو ماشین خانه رو جارو زدم همه چی مرتب شد با مامان وبابا وخواهری رفتیم بیرون اول رفتیم گل فروشی سنبل خریدیم دادیم گلدونش رو عوض کرد بعدش رفتیم گیشا روسری نخریده بودیم من ومامان وخواهری خریدیم یدونه هم برای خواهر خریدیم اونم داشت ساک هاش رو میبست چون ساعت ۴ صبح بلیط داشتن از گیشا اومدیم نزدیک خانه چندشاخه شب بو خریدیم مامان وبابا رو رساندیم خانه وسایل های خرید رو هم گداشتیم خانه رفتیم خانه خواهر تا بهش یکم کمک کنیم رسیدیم اونجا بچه ها که رفته بودن حمام کرده بودن ساک هاشون رو کیلو کردیم واندازه هاش درست که شد دیگه خانه رو یکم با خواهری مرتب کردیم بچه هارو حاضر کردیم وهمه ات واشعال هاشونم جمع کردیم اوردیم انداختیم بیرون دیگه خواهر وشوهرش موندن تا تتمه کارهارو انجام بدن وبیان ما هم اومدیم خانه هفت سینمون رو چیدیم ودوش گرفتیم کلی با نیما ومانی وبقیه دور هفت سین عکس گرفتیم مانی همینطور منتظر بود تا شمع هارو روشن کنه شام خوردیم خواهر اینا ساعت ۱۲/۳۰ اومدن یه شامی خوردن تا سال تحویل موندن کلی عید مبارکی کردیم ودیگه یک ربع به دو شب سوار ماشین شدن رفتن فرودگاه همه خسته بودیم ونتوانستیم ببریمشون فرودگاه امام خلاصه خودشون اینطوری راحت تر بودن خلاصه امسال رو بدون عزیزانمون شروع کردیم تا ساعت ۴ بیدار بودیم سوار که شدن دیگه بیهوش شدیم صبح ساعت ۱۰ بیدار شدیم ولی همگی کسل وخواب آلود بودیم ولی به عشق تولد مامان جونم خوشحال بودیم صبحانه خوردیم وبا خواهری وبرادر از خانه زدیم بیرون هنوز کادوی مامان رو نخریده بودیم برای بابا هم کادوی روز پدرش رو نداده بودیم خلاصه رفتیم بیرون رفتیم کفاشی آداک که مامان از اونچا کفش خریده بود وست کفشش کیف هم داشت خریدیم واز ونجا اومدیم سمت قنادی بی بی تو یوسف آباد انقدر شلوغ بود که برادر گفت بریم قنادی گلستان تو شهرک غرب اونجا یه کیک کوچیک گرفتیم از اونجا رفتیم یه بستنی سنتی سه تایی زدیم بر بدن ورفتیم پاساز مفید برای پدرجان چند تا تیکه خرید کردیم وبعدش رفتیم خانه مادر حان سبزی پلو ماهی درست کرده بودخوردیم وبعدش مراسم تولد بازی رو شروع کردیم کلی عکس های خوشگل گرفتیممومسخرهمبازیمدراوردیممبرایمخواهرماینامهممفرستادیممخواهرمکادوشمرومشبمدادهمبودمیهمبلوزمخوشگلمبرایم مامانخریدهملودمرایمبابامهممکتابمگرفتهم بودمامانم اسرار داشت که بریم عید دیدنی ولی اصلا حسش نبود
مامان وبابا رفتن خانه دختر عمو جان که عید اول شوهرش بود ما سه تا هم کلی نشستیم به فیلم دیدن برادر هم رفت یه چرخی بزنه دایی هم زنگ زد که داریم میایم خانتون دیگه به مامان وبابا خبر دادیم دایی اینا اومدن من وخواهر پذیرایی کردیم ونشستیم به حرف زدن وتو این فاصله مامان وبابا هم رسیدن من وخواهری رفتیم سالاد ماکارونی درست کردیم از شب قبل هم آش وکشک بادمجان داشتیم اوردیم دور هم خوردیم کلی خوش گذشت هنوز دایی هام وپدرم رسم عیدی بردن برای خواهرها رو دارن با تینکه برادرها بزرگتر هستن ولی روز اول عید میرن دیدن خواهرهاشون دایی هم برای مامان پارسال که اولین عیدی بود که با خانمش میامد خانه ما برای مامان وخاله یه ظرفی که شبیه باسن بود ویکطرفش گلواری شده بود ونقره بود تا اوردن با اب وتاب باز وخاله این طرفه اصلا رو میز وای نمیستاد انقدر گرد وناجور بود همه باهم زدیم زیر خنده یه جور خنده داری بود ۷۰۰ هزار تومن داده بودن خریده بودن برای خاله که تا برده بود خانه نقره اش کنده شده بود دوباره داده بود برده بودن درست کرده بودن اورده بود براشون یعنی هرکی اون طرف رو میدید میخندید خلاصه کلی خورد تو پرش زندایی خانم ولی امسال پولش رو دایی داد به مامان چون خود دایی هم فهمید چیز بدر بخوری نبوده وپول هدریبوده.
ودیگه اون شب رو گذروندیم وفردا عصر حاضر شدیم بریم خانه عمه ها وعمو جان وخاله مامان تا اومدیم کفشامون رو بپوشیم از نگهبانی ساختمان زنگ زدن که مهمون داره میاد براتون تند تند مانتو اینارو دراوردیم ودیدیم خاله مامانم با پسر کوچیکه تش اومدن خانمون شوک شدیم آخه همیشه ما میرفتیم خانشون بعد اونا میامدن ولی گفت مامانت چندبار طی سال اومده خانمون من گفتم عید زودتر برم ببینمش خلاصه اونا که رفتن ما هم پاشدیم رفتیم اول خانه عمه بزرگه اونجا نزدیک خانه آشتی جونه هر وقت میرم یاد آشتی میافتم پارسال بهش زنگ زدم خانه مادرشوهرش بود ولی امسال چون دیروقت بود بهش زنگ نزدم ولی همونجا تو محوطه کنار اون وسایل بازی با مانی جونش یادش کردم از اونجا هم رفتیم خانه عموجان کلی با نوه خوشگلش بازی کردیم کلی نشستیم اومدنی خانه ساعت ۱۱ شب بابا وخواهر شکمو جان هوس ساندویچ های نشاط رو کردن کلی تو صف وایسادیم وکرفایم اومدیم خانه خوردیم بعدش با واتس آپ با خواهر اینا صحبت کردیم ودیگه ساعت ۳ شب بود خوابیدیم روز سوموچهارمه همش مهمون داشتیم تا شب فکر کنم عمه بزرگه شب رفتیم خانشون صبح زنگ زده بیان خانمون شانس اوردیم مامان وبابا خانه نبودن ولی غروب اومدن روز پنجم زدیم از خانه بیرون مامان گفت بریم خانه دایی ات روز اول لومدن اونا هم زنگ زدیم که رفته بودن شمال خلاصه هوا علی بود رفتیم باملند کلی اونجا تو بارون گشتیم وکلی خرید کردیم بعدش هم رفتیم ناهار دورهم تو هوای خوشگل خوردیم واومدیم خانه
ادامه دارد
درباره این سایت