سلام روز همگی خوش 

پنجشنبه تک وتور وتنها اومدم سرکار از خانه خواهر همسرش نبود مدیرعامل هم با پسرش رفتن شیراز منم اومدم تا ۱۲ بودم بعدش خواهر اوند رفتیم یکم لوازم بهداشتی برای خودمون میخواستیم خرید کردیم ورفتیم دم مترو شوهرخواهر جان از شسراز اومده بود از فرودگاه با مترو اومده بود رفتیم برداشتیم وپیش به سوی خانه من وسرراه پیاده کردن قرار بود عصر با دوستامون برن شمال به من هم گفتن من دوتا کار داشتم گفتم نمی توانم بیام ولی خواهری قرار شد باهاشون بره  من رسیدم خانه مامان وبابا وخواهری رفته بودن دنبال جریمه ماشین بیینن میشه کمش کرد یا نه که انجام نشده بود سرراه هم برای ناهار مرغ بریان گرفتن واومدن دورهم خوردیم خواهر تند تند داشت وسایل جمع میکرد ویکم بهش کمک کردم دیگه ساعت ۴ رفتن  مانی اومد بالا کلی ماچش کردم وکلی تو همون چند دقیقه حرف زدو تمام وسایل خواهری رو تا خودش بره برد پایین هرچی گفتم با آسانسور برو گوش نکرد میگه خاله من دیگه بزرگ شدم می توانم همه اینارو ببرم خلاصه دیگه راهی شدن ومنم رفتم یکم به حال وروز اتاقم سروسامان دادم ولباس های شستنیم رو دسته بندی کردم اخه قرار بود برای دوشنبه مهمون عزیزی برام بیاد کلی تو ذهنم برنامه ریزی کردم وتو این چند روز تعطیلی میخواستم به کارها وخودم برسم ولی صورتم پراز جوش شده بود جوش های درد دار وصورتم ورم کرده بود حتی کف سرم هم جوش زده بود ودرد داشت یه احساس بدی داشتم ولی با اومدن دوستم وکارهام خودم رو مشغول میکردم همش با وجی جون تو تلگرام حرف میزدیم اونم بنده خدا رفته بود برای من وخواهر ها ومامان یکسری چیز میز سوغاتی خریده بود  خلاصه به دوستم زنگ زدم برای خانه نوعی شون قرار گذاشتم شنبه با مامان بریم اونم گفت باشه بیاید دیگه جمعه صبح بیدار شدم دیدم مامان وبابا رفتن بهشت زهرا منم پاشدم برای خودم تخم مرغ گذاشتم بپزه تا اون آماده بشه دیدم مامان وبابا حلیم خریدن ودورهم خوردیم تخم مرغ رو گذاشتم برای روز بعد خلاصه یکم کارهام رو انجام دادم یکسری از لباس هام رو ریختم تو ماشین بقیه کارهام رو خورد خورد انجام دادم تازه تو یه چالش سه هفته تا سلامتی عصو شدم ویکسری ورزش داشت که اونا رو دانلود کردم تا از روز شنبه شروع کنم برای ناهار لازانیا درست کردم گفتم لااقل روزهای تعطیل مامان استراحت کنه مامان گفت برم لازانیا بخرم گفتم نه خسته ای صبح زود بیدار شدی برو استراحت کن تا من درست کنم اول که گفت درست نکن بزار خواهرهات بودن درست کن گفتم نه مادر جان بزار درست کنم هوس کردم (مامان من یه اخلاقی داره خیلی اجازه نمیده تو خودت تو اشپزخانه کار کنی وتو هر روشی بخوای دستوری رو پیاده کنی یه چیزی یا کاری انجام میده خیلی حرصم میگیره ولی این دفعه با آرامش گفتم نه مادر درست میکنم)خلاصه با آرامش یه موزیک اروم هم گذاشتم ومرحله به مرحله پیش رفتم ولایه به لایه چیدم وآماده که شد یه عکس خوشگل ازش گزفتم وگذاشتم تو فر میز ناهار رو چیدم تا حاضر شد دیگه مامان وبابا رو صدا کردم اومدن یه عکسی هم از آماده شدش گرفتم ورفت تو استوری اینستاگرام خلاصه دورهم خوردیم خیلی چسبید برادرجان هم رسیدو اونم از لازانیا خورد خدایی تعریف از خود نباشه خیلی خوشمزه شده بود دیگه همه جارو مرتب کردم چندتا از این باکس های داخل کمد میخواستم عصر با مامان وبابا رفتیم یه پاساژی نزدیک خانه تا چرخی بزنیم واز اون باکس ها بخرم خلاصه باکس که پیدا نکردم یه شلوار برای کلاس ورزشم خریدم مامان هم یه بلوز خرید بعدش رفتیم امی امیرآباد من رفتم غرفه های پارک لاله خیلی اونجا رو دوست دارم مامان وبابا رفتن فروشگاه از غرفه ها یه جعبه خوشگل خریدم تا کادو دوستم رو بزارم از کلوچه فروشیش دوتا کلوچه فومن خریدم ورفتم پیش مامان وبابا دیگه خریدهاشون که انجام شد اومدیم خانه دورهم یه شامی خوردیم من رفتم سراغ بافتن تابلو فرشم وکلی با موزیک حال خودم رو خوش کردم دیگه ساعت ۱ بود خوابیدم صبح ساعت ۹ بیدارشدم تا به کارهام برسم قبلش ورزش های مربوط به چالش رو انجام دادم آب گرم قبل صبحانه رو خوردم رفتم سروقت صبحانه با نان تازه بربری دست بابا درد نکنه که خیلی مزه داد بعدش با بابا رفتم یکسری خورده ریز برای کادوی دوستم دوباره میخواستم بابا هم کپی مدارکش رو میخواست بگیره انجام دادیم واومدیم خانه اخه برای خانه دیدن دوستم تابلوفرش خریدم وبا کاغذ الگو کادوش کردم چون خیلی بزرگ بود وجور دیگه نمیشد کادوش کرد ویه بلوز ویه کیف پول هم برای تولدش گرفته بودم که تو باکس گذهشتم مامان هم براشون مربای بالنگ درست کرده بود اونم گذاشتم تو پاکت ساعت ۴ تپسی گرفتیم به راننده گفتم بیاد پشت ساختمانمون تا وسایل رو بزارم داخل ماشین رفتنی رفتیم دم شیرینی فروشی یه کیک هم گرفتم ورا افتادیم به طرف خانه شون کلی اونجا گفتیم وخندیدیم وتا ساعت ۶/۳۰ اونجا بودیم خداروشکر خیابان ها خلوت بود وزود رسیدیم کلی عکس گرفتیم وبرای خواهرهامون فرستادیم خواهر دوستم که آمریکاست وهمیشه از راه دور من رو خجالت زده میکنه ومثل خواهرش برام وسیله میفرسته منم که برای خواهرها تو شمال فرستادم کلی هم دوست عزیزم کیک پخته بود وخوشمزه شده بود دیگه همونجا دایی زنگ زد که شام بیاین خانه ما مامان هم اصلا اجازه  نداد بریم خانه گفت باشه میایم من اصلا دلم نمیخواست اوقاتم تلخ بشه وروزم خراب بیخیال شدم وماشین گرفتیم ورفتیم به سمت خانه یه نم نم بارونی هم میامد رسیدیم خانه من با وجی جون داشتم تلگرامی حرف میزدم ومیگفتم یکشنبه بلیط بگیره چون جاده دوشنبه افتضاحه اونم به خاطر شرایط بحرانی مامانش می خواست تا دقیقه اخر یکشنبه پیشش باشه ودوشنبه بلیط بگیره خلاصه بعداون خاله زنگ زد که دوتا عکس برات فرستادم تو واتس اپ ببین کدومش خوبه میخواست برای خانه دایی بخره البته که دایی اینا مستاجر هستن ویه شیرینی کفایت میکرد ولی خاله من زیادی احساساتیه منم بهش گفتم ظرف برای چیشونه قبول نکرد حالا میشنیدم که شوهرشم داره بهش همون حرف منو میگه ولی کو گوش شنوا میگه خودم از پول خودم میخرم به کسی چه ولی همین سطح توقع اون طرف رو میبره بالا خلاصه خرید کرده بودن ورفتن خانه دایی ما هم مامان اول رفت پیاده روی بعدش ماهم اماده شدیم رفتیم رفتیم دیدیم خواهرای زندایی هم هستن شوهر خاله ام تا میره خانه کسی کنترل تلویزیون دست اونه وفقط هم میزنه شبکه های بی خود خودمون که جز برنامه های مسخره چیزی نداره خلاصه که ادم حرصش در میاد منم دیگه رفتم یه طرفی نشستم که اصلا تلویزیون نباشه خلاصه وقتی هم شامش رو میخوره هنوز از گلوش پایین نرفته مثل طوطی فقط خاله رو صدا میزنه که پاشو بریم ادم نمیدانه چکار کنه با این ادم خلاصه یکم بحث فرش واین چیزا شد چون کارش فروش فرش هست دیگه شروع کرد به صحبت کرد زندایی کادوی خاله رو باز کرد تنگ ولیوان بوهمیای مدل سرویس زندایی براش خریده بود اخه یکی نبود بهش بگه زن مومن چرا اخه ؟زندایی قند تو دلش آب شد گفت وای من که عاشق طرف وظروفم ولی ما یه بسته شکلات خریدیم ورفتیم اگر عزت ادم ها به این چیز هاست بزار عزت اونا بیشتر بشه چون دایی من اینطوری نیست ولی زنش از اون پولکی های قهاره خلاصه اون شب هم گذشت حالا تو ادامه میگم براتون که چی شد بقیه این چند روز .


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : خانه ,مامان ,خلاصه ,گفتم ,وبابا ,درست ,مامان وبابا ,انجام دادم ,برای خانه ,برای ناهار ,بلیط بگیره ,دیدم مامان وبابا
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سارق ممه - رضا روانی تجهیزات موتورخانه پسورد نود 32 Rachel فروش ويژه نگین کویر جديد ترين ها پلی کاران خاطره عشق ماني|رد لاو چت|ردلاوچت|ردلاو چت دانشنامه ATZ